بروزترین مرجع مطالب

عکس،فیلم،موزیک،رمان،داستان

 

 

 

 
 

 

بعضی ها گریه نمی کنند

امـــــــــــــــــــــــا...ازچشماهایشان معلوم است

ک اشکی ب بزرگی یک سکوت گوشه چشمانشان ب کمین نشسته

+نوشته شده در برچسب:,ساعت18:6توسط بخشین | |

سلام من بخشین هستم واز شما می خواهم برای وبلاگ من نظر بدهید

 

 

 

+نوشته شده در برچسب:,ساعت18:59توسط بخشین | |

 
 
 

 

روزی که کوروش وارد شهر صور شد یکی از برجسته ترین کمانداران سرزمین فینیقیه (که صور از شهرهای آن بود) تصمیم گرفت که کوروش را به قتل برساند. آن مرد به اسم "ارتب" خوانده می شد و برادرش در یکی از جنگ ها به دست سربازان کوروش به قتل رسیده بود. کوروش در آن روز به طور رسمی وارد صور شده بود و پیشاپیش او، به رسم آن زمان ارابه آفتاب را به حرکت در می آوردند و ارابه آفتاب حامل شکل خورشید بود و شانزده اسب سفید رنگ که چهار به چهار به ارابه بسته بودند آن را می کشید و مردم از تماشای زینت اسب ها سیر نمی شدند ...هیچ کس سوار ارابه آفتاب نمی شد و حتی خود کوروش هم قدم در ارابه نمی گذاشت و بعد از ارابه آفتاب کوروش سوار بر اسب می آمد. از آنجا که پادشاه ایران ریش بلند داشت و در اعیاد و روزهای مراسم رسمی، موی ریش و سرش را مجعد می کردند و با جواهر می آراستند. کوروش به طوری که افلاطون و هرودوت و گزنفون و دیگران نوشته اند علاقه به تجمل نداشت و در زندگی خصوصی از تجمل پرهیز می کرد، ولی می دانست که در تشریفات رسمی باید تجمل داشته باشد تا اینکه آن دسته از مردم که دارای قوه فهم زیاد نیستند تحت تاثیر تجمل وی قرار بگیرند. در آن روز کوروش، از جواهر می درخشید و اسبش هم روپوش مرصع داشت و به سوی معبد "بعل" خدای بزرگ صور می رفت و رسم کوروش این بود که هر زمان به طور رسمی وارد یکی از شهرهای امپراطوری ایران(که سکنه آن بت پرست بودند) می گردید، اول به معبد خدای بزرگ آن شهر می رفت تا اینکه سکنه محلی بدانند که وی کیش و آیین آنها را محترم می شمارد.در حالی که کوروش سوار بر اسب به سوی معبد می رفت، "ارتب" تیرانداز برجسته فینیقی وسط شاخه های انبوه یک درخت انتظار نزدیک شدن کوروش را می کشید!در صور، مردم می دانستند که تیر ارتب خطا نمی کند و نیروی مچ و بازوی او هنگام کشیدن زه کمان به قدری زیاد است که وقتی تیر رها شد از فاصله نزدیک، تا انتهای پیکان در بدن فرو می رود. در آن روز ارتب یک تیر سه شعبه را که دارای سه پیکان بود بر کمان نهاده انتظار نزدیک شدن موسس سلسله هخامنشی را می کشید و همین که کوروش نزدیک گردید، گلوی او را هدف ساخت و زه کمان را بعد از کشیدن رها کرد. صدای رها شدن زه، به گوش همه رسید و تمام سرها متوجه درختی شد که ارتب روی یکی از شاخه های آن نشسته بود. در همان لحظه که صدای رها شدن تیر در فضا پیچید، اسب کوروش سر سم رفت. اگر اسب در همان لحظه سر سم نمی رفت تیر سه شعبه به گلوی کوروش اصابت می کرد و او را به قتل می رسانید. کوروش بر اثر سر سم رفتن اسب پیاده شد و افراد گارد جاوید که عقب او بودند وی را احاطه کردند و سینه های خویش را سپر نمودند که مبادا تیر دیگر به سویش پرتاب شود، چون بر اثر شنیدن صدای زه و سفیر عبور تیر، فهمیدند که نسبت به کوروش سوءقصد شده است و بعد از این که وی را سالم دیدند خوشوقت گردیدند، زیرا تصور می نمودند که کوروش به علت آنکه تیر خورده به زمین افتاده است.در حالی که عده ای از افراد گارد جاوید کوروش را احاطه کردند، عده ای دیگر از آنها درخت را احاطه کردند و ارتب را از آن فرود آوردند و دست هایش را بستند...کوروش بعد از اینکه از اسم و رسم سوءقصد کننده مطلع گردید گفت که او را نگاه دارند تا اینکه بعد مجازاتش را تعیین نماید و اسب خود را که سبب نجاتش از مرگ شده بود مورد نوازش قرار داد و سوار شد و راه معبد را پبش گرفت و در آن معبد که عمارتی عظیم و دارای هفت طبقه بود مقابل مجسمه بعل به احترام ایستاد. کوروش بعد از مراجعت از معبد، امر کرد که ارتب را نزد او بیاورند و از وی پرسید برای چه به طرف من تیر انداختی و می خواستی مرا به قتل برسانی؟  ارتب جواب داد ای پادشاه چون سربازان تو برادر مرا کشتند من می خواستم انتقام خون برادرم را بگیرم و یقین داشتم که تو را خواهم کشت، زیرا تیر من خطا نمی کند و من یک تیر سه شعبه را به سوی تو رها کردم، ولی همین که تیر من از کمان جدا شد، اسب تو به رو درآمد و اینک می دانم که تو مورد حمایت خدای بعل و سایر خدایان هستی و اگر می دانستم تو از طرف بعل و خدایان دیگر مورد حمایت قرار گرفته ای نسبت به تو سوءقصد نمی کردم و به طرف تو تیر پرتاب نمی نمودم!کوروش گفت در قانون نوشته شده که اگر کسی سوءقصد کند و سوءقصد کننده به مقصود نرسد دستی که با آن می خواسته سوءقصد نماید باید مقطوع گردد. اما من فکر می کنم که هنگامی که به طرف من تیر انداختی با هر دو دست مبادرت به سوءقصد کردی و با یک دست کمان را نگاه داشتی و با دست دیگر زه را کشیدی. ارتب گفت همین طور است. کوروش گفت هر دو دست در سوءقصد گناهکار است و من اگر بخواهم تو را مجازات نمایم باید دستور بدهم که دو دستت را قطع نمایند ولی اگر دو دستت قطع شود دیگر نخواهی توانست نان خود را تحصیل نمایی، این است که من از مجازات تو صرفنظر می کنم.ارتب که نمی توانست باور کند پادشاه ایران از مجازاتش گذشته، گفت ای پادشاه آیا مرا به قتل نخواهی رساند؟ کوروش گفت : نه. ارتب گفت ای پادشاه آیا تو دست های مرا نخواهی برید؟ کوروش گفت: نه. ارتب گفت من شنیده بودم که تو هیچ جنایت را بدون مجازات نمی گذاری و اگر یکی از اتباع تو را به قتل برسانند، به طور حتم قاتل را خواهی کشت و اگر او را مجروح نمایند ضارب را به قصاص خواهی رسانید. کوروش گفت همین طور است. ارتب پرسید پس چرا از مجازات من صرفنظر کرده ای در صورتی که من می خواستم خودت را به قتل برسانم؟ پادشاه ایران گفت: برای اینکه من می توانم از حق خود صرفنظر کنم، ولی نمی توانم از حق یکی از اتباع خود صرفنظر نمایم چون در آن صورت مردی ستمگر خواهم شد.ارتب گفت به راستی که بزرگی و پادشاهی به تو برازنده است و من از امروز به بعد آرزویی ندارم جز این که به تو خدمت کنم و بتوانم به وسیله خدمات خود واقعه امروز را جبران نمایم. کوروش گفت من می گویم تو را وارد خدمت کنند.از آن روز به بعد ارتب در سفر و حضر پیوسته با کوروش بود و می خواست که فرصتی به دست آورد و جان خود را در راه کوروش فدا نماید ولی آن را به دست نمی آورد. در آخرین جنگ کوروش که جنگ او با قبایل مسقند بود نیز ارتب حضور داشت و کنار کوروش می جنگید و بعد از آنکه موسس سلسله هخامنشی(کوروش بزرگ) به قتل رسید، ارتب بود که با ابراز شهامت زیاد جسد کوروش را از میدان جنگ بدر برد و اگر دلیری او به کار نمی افتاد شاید جسد موسس سلسله هخامنشی از مسقند خارج نمی شد و آنها نسبت به آن جسد بی احترامی می کردند، ولی ارتب جسد را از میدان جنگ بدر برد و با جنازه کوروش به پاسارگاد رفت و روزی که جسد کوروش در قبرستان گذاشته شد، کنار قبر با کارد از بالای سینه تا زیر شکم خود را شکافت و افتاد و قبل از اینکه جان بسپارد گفت : بعد از کوروش زندگی برای من ارزش ندارد. کوروش بزرگ یا کوروش کبیر(۵۷۶-۵۲۹ پیش از میلاد)، نخستین پادشاه و بنیان‌گذار دودمان هخامنشی است. شاه پارسی پادشاهی انسان دوست بود و از صفات و خدمات او بخشندگی‌، بنیان گذاری حقوق بشر، پایه‌گذاری نخستین امپراتوری چند ملیتی و بزرگ جهان، آزاد کردن برده‌ها و بندیان، احترام به دین‌ها و کیش‌های گوناگون، گسترش تمدن و... شناخته شده‌ است.

+نوشته شده در برچسب:,ساعت18:45توسط بخشین | |

خسته از روزهای تکراری

 

افسرده از بازی روزگار

 

دل زده از مردم دنیا

 

آزرده خاطر از همه

 

شکست های پی در پی

 

و .... و .... و .... و .... و

 

اینها همه تاوان است

 

تاوان یک نگاه

 

یک نگاه و لرزش دل

 

کاش فرصت برای امتحان کردن وجود داشت

 

+نوشته شده در برچسب:,ساعت15:17توسط بخشین | |

 

 



فکر می کردم تنهایی یعنی؛

من… سکوت… پنجره های خاک گرفته… اتاق خالی از تو

نمیدانستم سنگینی اش بیشتر می شود …

در ازدحام آدم ها

+نوشته شده در برچسب:,ساعت15:14توسط بخشین | |

 

 

آدمی که بخواهد برود…
میرود!
داد نمیزند که من دارم میروم!!!
آدمی که رفتنش را داد میزند..
نمیخواهد برود!
داد میزند که نگذارند
برود!!!

+نوشته شده در برچسب:,ساعت15:12توسط بخشین | |

 

 

همــــین کــه نـــباشــی

یــعنــی رفـتــه ای . . .

آسمــان و ریــسـمــان بــافــتـن هـــم نـــدارد

تــو اگــر بــافـتن بلــد بــودی

بــند دلــم پــاره نمــی شــد

" مـــن و تــــو " نمــی پــوســـید

" مــن و تـــو " . . .

ایــن همــه گــــِره ی ِ کـــور نــداشـــت

+نوشته شده در برچسب:,ساعت15:12توسط بخشین | |

خدایــــــا !

مگه نگفته بودی حق انتخاب دارم؟

پس چرا انتخابم کنار یکی دیگس؟

 

سفید شد....

تار مویی که گفته بودی با

                              ...دنیا...

هم عوضش نمیکنی!

 

منو که میزارید تو قبر بزنید رو شونه ام و بگید

سخت گذشت...ولی دیدی گذشت؟

+نوشته شده در برچسب:,ساعت15:10توسط بخشین | |

 

یاد گرفـــــــــــــتم که ...

عشق یعنی فاصله و فاصله یعنی :


دو خط موازی که هیچ وقت بهم نمی رسن .... !!!


یاد گرفــــــــــتم که ...


همون قدر که محبت کنی ارزشت کم میشه .... !!!


و یاد گرفتــــــــــم که ...


هرچی عاشق تر باشی... تنها تری

+نوشته شده در برچسب:,ساعت15:10توسط بخشین | |

از شکستم غمگین نیستم

 شرمنده ام شرمنده ی دلم

دلی که بهم اعتماد کرد اما

شکست...

دلی که قول دادم مراقبش باشم اما

سوخت...

دلی که عاشقش کردم اما

تنها ماند...

دلم شرمندتم:(

+نوشته شده در برچسب:,ساعت15:6توسط بخشین | |

 

+نوشته شده در برچسب:,ساعت15:4توسط بخشین | |

 

آنان که عشق را میفهمند عذاب میکشند…

وآنان که عشق را نمیفهمند عذاب میدهند…

+نوشته شده در برچسب:,ساعت15:4توسط بخشین | |

 

 

تو رو باید میشناختم که هزارتا چهره داشتی

روی احساس و دل من داشتی قیمت می گذاشتی

تو نتونستی بفهمی که وفا خریدنی نیست

چینی شکسته ی دل دیگه پیوند شدنی نیست

 

 

+نوشته شده در برچسب:,ساعت15:0توسط بخشین | |

+نوشته شده در برچسب:,ساعت13:44توسط بخشین | |

+نوشته شده در برچسب:,ساعت13:43توسط بخشین | |

 

+نوشته شده در برچسب:,ساعت13:43توسط بخشین | |

 

 

+نوشته شده در برچسب:,ساعت13:42توسط بخشین | |

 

+نوشته شده در برچسب:,ساعت13:41توسط بخشین | |

見てね(^◇^)┛ キラキラ のデコメ絵文字 خودکارتــ رو گم کنی : خودکار نداری 見てね(^◇^)┛ キラキラ のデコメ絵文字

見てね(^◇^)┛ キラキラ のデコメ絵文字 خودکار نداشته باشی : جزوه نداری  見てね(^◇^)┛ キラキラ のデコメ絵文字

キラキラ のデコメ絵文字 جزوه نداشته باشی : درس نمی خونی キラキラ のデコメ絵文字

キラキラ のデコメ絵文字 درس نخونی : قبول نمی شی キラキラ のデコメ絵文字

見てね(^◇^)┛ キラキラ のデコメ絵文字 قبول نشی : مدرکــ نمی گیری 見てね(^◇^)┛ キラキラ のデコメ絵文字

見てね(^◇^)┛ キラキラ のデコメ絵文字 مدرکـــ نداشته باشی : کار گــیرت نمی یاد 見てね(^◇^)┛ キラキラ のデコメ絵文字

キラキラ のデコメ絵文字 کار نداشته باشی : پول نداری キラキラ のデコメ絵文字

キラキラ のデコメ絵文字  پول نداشته باشی : غذا نداری キラキラ のデコメ絵文字

見てね(^◇^)┛ キラキラ のデコメ絵文字 غذا نداشته باشی : لاغر می شی 見てね(^◇^)┛ キラキラ のデコメ絵文字

見てね(^◇^)┛ キラキラ のデコメ絵文字 لاغر بشی : زشت می شی 見てね(^◇^)┛ キラキラ のデコメ絵文字

キラキラ のデコメ絵文字 زشت بشی : ازدواج نمی کنی キラキラ のデコメ絵文字

キラキラ のデコメ絵文字 ازدواج نکنی : بچه دار نمی شی キラキラ のデコメ絵文字

キラキラ のデコメ絵文字 بچه نداشته باشی : تنهایی キラキラ のデコメ絵文字

キラキラ のデコメ絵文字 تنها باشی : افسرده می شی キラキラ のデコメ絵文字

見てね(^◇^)┛ キラキラ のデコメ絵文字 افسرده بشی : مریض می شی 見てね(^◇^)┛ キラキラ のデコメ絵文字

見てね(^◇^)┛ キラキラ のデコメ絵文字 مریض بشی

+نوشته شده در برچسب:,ساعت13:17توسط بخشین | |

 

 

 

میان ماندن و نماندن

فاصله تنها یک حرف ساده بود

از قول من

به باران بی امان بگو :

دل اگر دل باشد ،

آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد...

+نوشته شده در برچسب:,ساعت12:59توسط بخشین | |

  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

 

 

 

دنم موج برمیدارد روی دریای خیالت

کوبانده می شوم به ساحل تنهایی و شن های داغ خواستن
تو را درخود فرو می کشند و کفم بریده می شود از شوق شیدایی !

.

.

.
مشترک گرامی
تاریخ شارژ ارادت ما به شما تا وقتی نفس باقی است اعتباردارد !
“همراه آخر”

.

.
.
.
در هر ورق زمان نوشته ام : به یادت میمانم حتی اگر هزار صفحه از تو دور باشم !
.

.
.
تو مثل دعای مادرم از ته دل می آیی …
.

.
.

.

.

در ادامه مطلب ......

 

+نوشته شده در برچسب:,ساعت13:46توسط بخشین | |

 

 

دلتنگى

 

حس نبودن کسی است که تمام وجودت یکباره

 

تمنای بودنش را می کند

+نوشته شده در برچسب:,ساعت13:44توسط بخشین | |

+نوشته شده در برچسب:,ساعت13:31توسط بخشین | |

هر چه خدا بخواهد

سالهای بسیار دور پادشاهی زندگی می‌کرد که وزیری داشت. وزیر همواره می‌گفت: هر اتفاقی که رخ می‌دهد به صلاح ماست. روزی پادشاه برای پوست کندن میوه کارد تیزی طلب کرد اما در حین بریدن میوه انگشتش را برید، وزیر که در آنجا بود گفت: نگران نباشید تمام چیزهایی که رخ می‌دهد در جهت خیر و صلاح شماست!

 

پادشاه از این سخن وزیر برآشفت و از رفتار او در برابر این اتفاق آزرده خاطر شد و دستور زندانی کردن وزیر را داد. چند روز بعد پادشاه با ملازمانش برای شکار به نزدیکی جنگـلی رفتند. پادشاه در حالی که مشغول اسب سواری بود راه را گم کرد و وارد جنگل انبوهی شد و از ملازمان خود دور افتاد، در حالی که پادشاه به دنبال راه بازگشت بود به محل سکونت قبیله‌هایی رسید که مردم آن در حال تدارک مراسم قربانی برای خدایانشان بودند، زمانی که مردم پادشاه خوش سیما را دیدند خوشحال شدند زیرا تصور کردند وی بهترین قربانی برای تقدیم به خدای آنهاست!

آنها پادشاه را در برابر تندیس الهه خود بستند تا وی را بکشند، اما ناگهان یکی از مردان قبیله فریاد کشید: چگونه می‌توانید این مرد را برای قربانی کردن انتخاب کنید در حالی که وی بدنی ناقص دارد، به انگشت او نگاه کنید! به همین دلیل وی را قربانی نکردند و آزاد شد.

پادشاه که به قصر رسید وزیر را فراخواند و گفت: اکنون فهمیدم منظور تو از اینکه می‌گفتی هر چه رخ می‌دهد به صلاح شماست چه بوده زیرا بریده شدن انگشتم موجب شد زندگی‌ام نجات یابد اما در مورد تو چی؟ تو به زندان افتادی این امر چه خیر و صلاحی برای تو داشت؟! وزیر پاسخ داد: پادشاه عزیز مگر نمی‌بینید، اگر من به زندان نمی‌افتادم مانند همیشه در جنگل به همراه شما بودم در آنجا زمانی که شما را قربانی نکردند مردم قبیله مرا برای قربانی کردن انتخاب می‌کردند، بنابراین می‌بینید که حبس شدن نیز برای من مفید بود!

+نوشته شده در برچسب:,ساعت14:56توسط بخشین | |

 

 

 

 

 

سلامتی کسی که “تصور” نبودنش ،

 

تلخ ترین “واقعیت” زندگی آدمه …

+نوشته شده در برچسب:,ساعت14:46توسط بخشین | |

http://upload.tehran98.com/img1/s3ytu4bmaz3jul4ai9b.jpg

+نوشته شده در برچسب:,ساعت14:44توسط بخشین | |

مـــات شــدم از رفـتنت …

Naghmehsara (552)

 

مـــات شــدم از رفـتنت …

هیــچ مـیز شطـرنجی هـم در مــیان نـــبـود !

ایـن وســط فــقط یـک دل بـــود …

کـه دیگــر نـیست…

+نوشته شده در برچسب:,ساعت14:39توسط بخشین | |

به حرفام گوش کن......!!!!!

 

میخوام پسر بودن رو برات توصیف کنم...

 

پسر یعنی اینکه در حین درس باید کار بکنی

 

پسر یعنی اینکه تو کارای سخت مردی و تو کارای بخواب و بخور بچه

 

پسر یعنی اینکه سیزده سال تحصیل با دردسر برای بیکاری

 

پسر یعنی اینکه:نه حق گریه داری،نه حق اعتراض داری،نه حق کناره گیری

 

پسر یعنی یک عمر زحمت برای رویارویی با مشکلات

 

پسر یعنی اینکه درست تموم نشده به فکر سرباختن باشی(سربازی)

 

پسر یعنی اینکه وقتی عید رسید واس خودت لباس نخری تا دخترت بتونه هر چی دوس داشت بخره

 

 

پسر یعنی کوه درد

 

پسر بودن یعنی بی پول عاشق نشی

 

پسر بودن یعنی مسئولیت

 

پسر یعنی  کار،کار و کار

 

پسر یعنی گریه شبانه

 

پسر یعنی یک دنیا کلمه پر معنی

 

پسر یعنی.............

 

پسر یعنی من

 

+نوشته شده در برچسب:,ساعت18:59توسط بخشین | |

رسم ” خوب ” ها همین است
حرف آمدنشان شادت می کند
و حرف رفتنشان با دلت چنان می کند
که هنوز نرفته،
دلتنگشان می شوی . . .

.

گنـاه ِ ڪیستــــــــــ ؟!
حاבِثـﮧ ـها ؟
فاصِلــﮧ ـها ؟
פֿاطِره ـها ؟
جاבه هاے ِ בور و בراز ؟
یــــا
בل ِ مـَטּ ؟ … ڪـﮧ برای تو تَنگ شـُבه است !

.

حوصله خواندن ندارم
حوصله نوشتن هم ندارم
این همه دلتنگی دیگر نه با خواندن کم می شود نه با نوشتن …
دلم تو را می خواهد ...!
.

 

+نوشته شده در برچسب:,ساعت18:55توسط بخشین | |